کلمات کلیدی:
بدونه تو حتی یه دفعه پلکهاش و رو هم بزاره
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•.
همیشه آرام هستی و صبور روزها در این خانه دلتنگ چشم انتظار تو هستم و وقتی از همه نامهربانی هاخسته می شوم ، زانوانت را می جویم ... که سر بر آنها بگذارم و آغوش گرمت را که در آن آرام بگیرم...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•.
در کلبه کوچک قلبم ،برایت، مرکبی از غرور و محبت مهیا می کنم تا تکسوار دریای بی انتهای عشقم گردی .اگر رفتی و مقصد گمشده را نیافتی تو را به خدا سوگند می دهم به کلبه کوچک قلبم بازگردی ! چشم به راه توام ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•.
یاد تو مثل خورشیدی در شبهای تنهایی ام می درخشد و همه ی ستارگان را مجاب می کند وقتی تو باشی ، شب قابل تحمل است . تو یک رویای ندیده ای . سر به دیوار مهرت می گذارم و پشت نرده های خیال یک آرزو آنقدر می نشینم و آنقدر می نویسم تا ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•.
می خواستم بروم تا انتهای عدم ، می خواستم نیست شوم ، گم شوم.قلب شیشه ای غرورم افتاد و شکست . حتی آهی نکشیدم چون زندگی را با حضور ت دوست دارم . تو را قسم می دهم به شبنم های شفاف ، به صداقت یاس ، تو را قسم می دهم به پاکی و محبت که بمانی
تو را قسم می دهم به آب و آیینه که بمانی ... همه رفتند ، تو بمان ...
.•*..*•.•*..*•.•*..*•.•*..*•..•*..*•.
ای آبی ترین صبح ، تو از تبار بهاری و من از قبله پاییز .زیر این حجم سنگین تنهایی ، در میان کوچه های گمنام زندگی به تو می اندیشم. سالهاست که اشک دیدگانم ارمغان کویر گونه هایم شده است . تو نمیدانی کوچه باغ خاطره پر از پاییز شده است ، پر از سکوت تنهایی ...
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
زخم شب می شد کبود.
در بیابانی که من بودم
نه پر مرغی هوای صاف را می سود
نه صدای پای من همچون دگر شب ها
ضربه ای بر ضربه می افزود.
تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،
با خود آوردم ز راهی دور
سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.
ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند
از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست
و ببندد راه را بر حملة غولان
که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.
روز و شب ها رفت.
من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.
نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش
نه خیال رفته ها می داد آزارم.
لیک پندارم، پس دیوار
نقش های تیره می انگیخت
و به رنگ دود
طرح ها از اهرمن می ریخت.
تا شبی مانند شب های دگر خاموش
بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:
حسرتی با حیرتی آمیخت.
کلمات کلیدی: