سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند : خدا چگونه حساب مردم را مى‏رسد با بسیار بودن آنان ؟ فرمود : ] چنانکه روزى شان مى‏دهد با فراوان بودنشان . [ پرسیدند : چگونه حسابشان را مى‏رسد و او را نمى‏بینند ؟ فرمود : ] چنانکه روزى‏شان مى‏دهد و او را نمى‏بینند . [نهج البلاغه]
آزادی افکار

زخم شب می شد کبود.


در بیابانی که من بودم


نه پر مرغی هوای صاف را می سود


نه صدای پای من همچون دگر شب ها


ضربه ای بر ضربه می افزود.


 


تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا برجای،


با خود آوردم ز راهی دور


سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای.


ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند


از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست


و ببندد راه را بر حملة غولان


که خیالم رنگ هستی را به پیکرهایشان می بست.


 


روز و شب ها رفت.


من بجا ماندم در این سو، شسته دیگر دست از کارم.


نه مرا حسرت به رگ ها می دوانید آرزویی خوش


نه خیال رفته ها می داد آزارم.


لیک پندارم، پس دیوار


نقش های تیره می انگیخت


و به رنگ دود


طرح ها از اهرمن می ریخت.


 


تا شبی مانند شب های دگر خاموش


بی صدا از پا درآمد پیکر دیوار:


حسرتی با حیرتی آمیخت.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط مهسون قرمزی گل 89/4/15:: 11:48 عصر     |     () نظر